بهاربهار، تا این لحظه: 17 سال و 15 روز سن داره
نهالنهال، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

بهار و نهال دو فرشته آسمونی

مروری به خاطرات جامانده...

سلام گلای مامان این روزها من که طبق معمول مشغول کارهای اداره و خونه شما دو تا عروسک هستم و بابا هم کلا مشغول کارهای ساختمون(آها یادم رفته بود براتون بگم که از اول امسال 94 باباجون اینا خونه شون رو تخلیه کردن و کوبیدیم قرارا شد سه واحده بسازیم برای باباجون اینا و ما و خاله نرگس اینا اینم بگم که هیچ وقت نباید این لطفشونو فراموش کنیم چون فقط بخاطر بچه هاشون خودشونو آلاخون بالاخون کردن ایشاله همیشه سایه شون رو سرمون باشه ) امروز اومدم یک سری از عکسهاتون براتون بزارم. دوتا خواهر خوشگل که لباسهاتوونم توی دوتا عکس پایین مثل همدیگس قربون خنده هاتون برم ایشاله که همیشه لباتون پر خنده و تنتون سالم باشه ...
31 مرداد 1394

اولین مسافرت نهال جووون به مشهد

سلام دخترای نازم امروز اومدم که از اولین مسافرت نانا بگم که رفتیم مشهد پابوس امام رضا(ع) که امیدوارم به حق خودش تن همه بچه ها همیشه سالم باشه. اینم بگم که مسافرت مشهد رو با همسفرهای همیشگیمون (عمو داریوش-روژین و خاله سیمین مهربون)رفتیم. حالا بریم سراغ ماجراهای سفر که حسابی تعریفی بود و ماجرا از این قرار بود که پرواز ما ساعت 10/30 شب بود ما هم چون می خواستیم خیلی تو فرودگاه معطل نباشیم آهسته آهسته حرکت می کردیم و برای شام هم کلی معطل کردیم که یکدفعه متوجه ساعت شدیم و .... بقیه مسیر رو بابا با سرعت 160 می رفت که برسیم خلاصه بگذریم که به هر ترتیبی بود ساعت 10/20 رسیدیم تو سالن ولی خوب مامورا گفتن که گیتها رو بستن و هواپیم...
27 مرداد 1394

مطالب جامانده....

سلام خوشگلای مامان  توی این مدت خیلی سرمون شلوغ بوده باید به ترتیب همه مطالب و عکسهای جامونده رو برات بگم. بهار جونم تو که دیگه برا خودت خانمی شدی و نانا جونی هم که تازه دو تا دندون درآورده و تاتی تاتی می کنه برای همین می خوام یک کم از عکسهای نوزادیش رو بزارم. مثل اینکه الان دیگه خانمی شده برا خودش بهار خانم که هم امسال تابستون کلاس شنا میری و بطور جدی تو کلاسهای آموزشی شرکت می کنی البته باید بگم که زحمت رفت و آمد به کلاس شنا رو خاله راضی مهربون می کشه که امیدوارم همیشه قدرشو بدونی چون که خیلی در حقمون لطف می کنه.البته اینم بگم که تو هم حسابی دوستش داری ...
26 مرداد 1394

دو خواهر خوشگل

سلام دخترهای نازم اینقدر تو این روزها کار و بارام زیاد شده که وقت نکردم بیام و براتون خبرهای جدید بزارم البته شکایتی ندارم چون وقتی چشمم به شما دو تا پرنسس کوچولو میفته همه خستگیهام یادم میره. بهار بیشتر درگیر درسهاش  و نهال هم شیر و بخوره بخوابه بابا هم که حسابی ذرگیر کار (نورآباد). بهار جون برا ت بگم که اینقدر خواهر کوچولوتو دوست ذاری همش میخوای بگیریش بغل و قربون صدقش میری از بس که تو مهربون و نازی البته ناگفته نمونه که نهال هم انگار تو رو می شناسه و هر وقت تو از بالای تختش رد میشی مدام تو رو با چشم دنبال می کنه حالا چند تا عکس براتون بزارم....
22 آبان 1393

یک خبر خیلی خوش

سلام خوشگل مامان. یک خبر خیلی خوب برات دارم . بعد از 9 ماه انتطار بالاخره خواهر خوشگل کوچولو ت نهال جون   به دنیا اومد. شاید بگی چرا تا حالا چیزی راجع به این موضوع نگفتم که برای اون هم دلایل خودم رو دارم که وقتی بزرگتر شدی برات ميگم. حلا برات از نهال خانم بگم که خیلی شبه به خودته تو هم خیلی دوستش داری . بهار جونم تو و نهال دقیقا 7 سال و نیم با هم اختلاف سنی دارید که امیدوارم در آینده خواهرها ی خوبی برای هم باشید. نهال دقیقا روز 27 شهریور سال 93 ساعت 16/10 توسط خانم دکتر احمدیان پا به دنیای ما گذاشت  که امیدوارم قدمش برای همه ما خوب و خیز باشه. حتما زود بر می گردم و کلی از عکسهای تو و نهال را برات میگذارم.  ...
4 مهر 1393

سفر به شمال

سلام دختر گلم. ببخشیدکه دیر اومدم.هفته پیش با دوستای خوبمون رفتیم رامسر.هوا خیلی عالی بود .شما وروجکها هم حسابی بهتون خوش گذشت. همون شب اول هم دریا رفتید کلی بازی کردید. دوست دارم بقیه ماجراها را به روایت تصویر ببینی.   اینجا  تو جاده جواهرده هستش بارون شدید می یومد. این عکس رو پیش کاخ رضا شاه گرفتیم.واقعا منظره عالی داشت. به ترتیب از سمت چپ: ((عمومهدی خاله اکرم آیلین و ارسلان))((روژین و عمو داریوش و خاله سیمسین))((خودم و بهار جونم و بابارضا)) فردای اون روز یعنی چنج شنبه به اصرار شما بچه ها رفتیم دریا.ولی چون هوا کمی خنک بود تو هم تا پاتو گذاشتی تو آب شروع ک...
28 خرداد 1393

خاطره یک روز زمستانی و برف بازی

سلام دختر گلم دیروز تصمیم گرفتیم که با عمو دایوش و عمو روزبه اینا بریم برف بازی. شما بچه ها هم که خیلی بازی کردید و حسابی بهتون خوش گذشت .کلی با تیوپ سر خوردید روی برفها و با هم حسابی بازی کردید آخر سر هم که اومودیم پایین یک آش رشته داغ و شلغم داغ خوردیم که حسابی بهمون چسبید. بریم سراغ عکسها: از سمت راست:بهار -روناک-روژین  این هم از یک روز زمستونی و برفی. امیدوارم که همیشه سالم و خوش باشی. ...
30 دی 1392

یک مرور کوچولو به درس و مدرسه بهار

سلام بهار جون ببخشید که اینقدر دیر اومدم ولی خوب مشغله های کار اداره و کار خونه و درس و مدرسه تو که دیگه کلاً از همه چی بیشتره . ولی با این توصیفات خانم معلم خیلی خیلی خیلی خوب و مهربون و دلسوزی داری که مطمئناً در آینده قدرش را بیشتر می دونی . راستس تا یادم نرفته بهت بگم که اسم خانم معلم گلت هم سرکار خانم مستانه شاکرمی که امیدوارم همیشه تنش سالم باشه . درضمن تو هم اینقدر دوستش داری که خدا می دونه. اولها با نوشتن مشق و درس خواندن خیلی اذیتم می کردی که طی مشورتهایی که از خانم معلم گلت گرفتم متوجه شدم همش طبیعیه و به مرور زمان درست میشه . حتماً این دفعه که بیام از دفتر مشق و املا و کتبهات برات عکس میذا...
30 دی 1392