مروری به خاطرات جامانده...
سلام گلای مامان
این روزها من که طبق معمول مشغول کارهای اداره و خونه شما دو تا عروسک هستم و بابا هم کلا مشغول کارهای ساختمون(آها یادم رفته بود براتون بگم که از اول امسال 94 باباجون اینا خونه شون رو تخلیه کردن و کوبیدیم قرارا شد سه واحده بسازیم برای باباجون اینا و ما و خاله نرگس اینا اینم بگم که هیچ وقت نباید این لطفشونو فراموش کنیم چون فقط بخاطر بچه هاشون خودشونو آلاخون بالاخون کردن ایشاله همیشه سایه شون رو سرمون باشه)
امروز اومدم یک سری از عکسهاتون براتون بزارم.
دوتا خواهر خوشگل که لباسهاتوونم توی دوتا عکس پایین مثل همدیگس
قربون خنده هاتون برم ایشاله که همیشه لباتون پر خنده و تنتون سالم باشه
اینجا هم که هر دو تا سرخ پوست شدید
اینم نانال سرخ پوست که تازه از خواب بیدار شده پف پفو خانم
اینم از شازده خانم بهار
بهار جون که از بچگی علاقه زیادی به گرفتن عکس با دسته گل داشت
اینم نهال جونی در حال کند و کاو
اینم یه سلفی خوشگل مادرانه... دخترانه...
اینم یه عکس با خاله جونای شما راضی و نرگس(خواهر جوناااااااای خودم) نانا هم که پشت به عکسه
این پسر کوچولو هم امیرمحمد (پسر هانیه دختر خاله خدومه)
این عکس هم کاملا بدون شرححححححح
یک روز داشتم یخچال و پاک می کردم تا برگشتم دیدم نهال رفته نشسته تو کشو پایین یخچال خیلی فیگور باحالی گرفته بود بهار هم پرید موبایل من و آورد ازش یک عکس انداخت.
فعلا برم ولی زود برمی گردم