بهاربهار، تا این لحظه: 17 سال و 18 روز سن داره
نهالنهال، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

بهار و نهال دو فرشته آسمونی

سفر به شمال

سلام دختر گلم. ببخشیدکه دیر اومدم.هفته پیش با دوستای خوبمون رفتیم رامسر.هوا خیلی عالی بود .شما وروجکها هم حسابی بهتون خوش گذشت. همون شب اول هم دریا رفتید کلی بازی کردید. دوست دارم بقیه ماجراها را به روایت تصویر ببینی.   اینجا  تو جاده جواهرده هستش بارون شدید می یومد. این عکس رو پیش کاخ رضا شاه گرفتیم.واقعا منظره عالی داشت. به ترتیب از سمت چپ: ((عمومهدی خاله اکرم آیلین و ارسلان))((روژین و عمو داریوش و خاله سیمسین))((خودم و بهار جونم و بابارضا)) فردای اون روز یعنی چنج شنبه به اصرار شما بچه ها رفتیم دریا.ولی چون هوا کمی خنک بود تو هم تا پاتو گذاشتی تو آب شروع ک...
28 خرداد 1393

خاطره یک روز زمستانی و برف بازی

سلام دختر گلم دیروز تصمیم گرفتیم که با عمو دایوش و عمو روزبه اینا بریم برف بازی. شما بچه ها هم که خیلی بازی کردید و حسابی بهتون خوش گذشت .کلی با تیوپ سر خوردید روی برفها و با هم حسابی بازی کردید آخر سر هم که اومودیم پایین یک آش رشته داغ و شلغم داغ خوردیم که حسابی بهمون چسبید. بریم سراغ عکسها: از سمت راست:بهار -روناک-روژین  این هم از یک روز زمستونی و برفی. امیدوارم که همیشه سالم و خوش باشی. ...
30 دی 1392

یک مرور کوچولو به درس و مدرسه بهار

سلام بهار جون ببخشید که اینقدر دیر اومدم ولی خوب مشغله های کار اداره و کار خونه و درس و مدرسه تو که دیگه کلاً از همه چی بیشتره . ولی با این توصیفات خانم معلم خیلی خیلی خیلی خوب و مهربون و دلسوزی داری که مطمئناً در آینده قدرش را بیشتر می دونی . راستس تا یادم نرفته بهت بگم که اسم خانم معلم گلت هم سرکار خانم مستانه شاکرمی که امیدوارم همیشه تنش سالم باشه . درضمن تو هم اینقدر دوستش داری که خدا می دونه. اولها با نوشتن مشق و درس خواندن خیلی اذیتم می کردی که طی مشورتهایی که از خانم معلم گلت گرفتم متوجه شدم همش طبیعیه و به مرور زمان درست میشه . حتماً این دفعه که بیام از دفتر مشق و املا و کتبهات برات عکس میذا...
30 دی 1392

یه تفریح کوچولو با دوستای خوبمون به دماوند

سلام گل مامان  عیدت مبارک.(عید غدیر  و عید قربان) این روزها خیلی درگیر درس و مشقی قربونت برم که خداییش نسبت به اوایل مهر ماه خیلی تو مشق نوشتن بهتتتتتتتتتتتتتتتتتتر شدی و میشه گفت یه جورایی عالی شدی اون بازیگوشی های هم که هست طبیعیه. خوب برات بگم که چهارشنبه با عمو داریوش و خاله سیمین اینا رفتیم تهران خونه عمو مهدی اینا.که اونها انصافاً تمام تلاششون کردن که به ما خوش بگذره .  روز پنج شنبه صبح رفتیم دماوند ویلایی که خاله اکرم زحمت کشیده بود برامون گرفته بود خیلی بهمون خوش گذشت هوا خیلی عالی بود و شما بچه ها هم دلی از عزا درآوردید و تا غروب بازی کردید.و شب هم تا ساعت 1 پیش آتش نشستیم و گ...
5 آبان 1392

روز اول مدرسه

سلام دختر نازم با سواد شدنت مبارک -الهی که دانشگاه رفتنت و ببینم . اول ببخشید که اینقدر دیر برات راجع به روز اول مدرسه نوشتم آخه اینقدر تو طول روز درگیر اداره و بعد هم کارای خونه و بعدش که مدرسه و مشق جنابعالیم که واقعا وقت سر خاروندن هم ندارم. ولی خلاصه روز 31 شهریور ماه که روز جشن شکوفه ها برای بچه های کلاس اولی بود را مرخصی گرفتم و صبح من و تو مامان جون (مثل همیشه) با هم رفتیم مدرسه با خانمت آشنا شدیم که خدا رو شکر خانم بسیار بسیار محترم و مهربونی بود همون  جور که شنیده بودیم.خلاصه تو ملاقات اول خیلی خیلی به دلم نشست. از روز اول مهر که دیگه مرتب به مدرسه رفتی و درس خوندن به شکل جدی تری دنبال شد. هر روز ...
15 مهر 1392

روزهای آخر تعطیلات

سلام خوشگل مامان بهار جونم داریم به ماه مهر نزدیک میشیم و باز شدن مدارس . تو هم که داری که به لطف خدا میری کلاس اول. نمی دونم چرا اینقدر استرس دارم انگار من می خوام برم کلاس اول. از خدای مهربون می خوام که مثل همیشه که به ما لطف داشته و همیشه یه گوشه چشمی به ما داشته باز هم ما را بیاد داشته باشه و به بهار جونم کمک کنه که بتونه این مرحله جدید از زندگیشو که از مهمترین هاش هم هست با موفقیت و پیروزی پشت سر بذار. مرسی خدا جونم به خاطر همه چیز به امید موفقیت دخترم در درس و مدرسه. ...
27 شهريور 1392